سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیا تو

1

    نظر

عاقبت بند سفر پایم بست ... می روم خسته و افسرده و زار، سوی منزلگه ویرانه خویش، به خدا می برم از شهر شما، دل شوریده و دیوانه خویش، می برم تا که در آن نقطه دور، شستشویش دهم از لکه عشق، زین همه خواهش بیجا و تباه، می برم تا ز تو دورش سازم، ز تو ای جلوه امید محال، می برم زنده بگورش سازم، تا از این پس نکند یاد وصال، بخدا غنچه شادی بودم، دست عشق آمد و از شاخم چید، شعله آه شدم صد افسوس، عاقبت بند سفر پایم بست، می روم خنده به لب ‚ خونین دل، می روم از دل من دست بدار، ای امید عبث بی حاصل .